محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچولو

شکار لحظه ها ی گلم

لحظه های ناب از آغاز تا اکنون چند تا از عکس های بامزه محمد مهدی رو گذاشتم این جا که وقتی بزرگ شد بتونه ببینشون. خوابم میاد هفته اول اخی خوابم برد   جاتون خالیه یه خواب قشنگی میبینم اخه چرا یکدفعه برق رو روشن میکنید     اوه عجب منظرهای   داشتم فکر میکردم حواسم به زبونم نبود   اخه من از دست شما چکار کنم بذارید بخوابم دست دسی ای دس دسی   اولین جشن ماه رمضون خواهریه ومن خیلی شلوغ بازی دراوردم ببخشید خواهر جون خیلی دوستون دارم خودمونیم جستو داشته باشین اینم اخر همون کیک است ...
22 مرداد 1391

بدون عنوان

امروز برده بودیمش حموم بدون غرغر نشس سر جاش و بازی کرد . میگفتم .......... امروز بردیمش حموم و گذاشتیمش تو آب و بدون اینکه نگهش دارم و باهاش بازی کنیم تا ساکت باشه خودش با خودش بازی میکرد   دوش رو ازمامانی گرفتم پشتم قایم کردم که رو سرم اب نریزه ...هه هه هه       الان همه شامپو رو میریزم   دوش رو ازم گرفتن     تازه بعدشم که از حموم اومد اروم توی حوله اش خوابیده بود و تکون نمیخورد . انگاری که داشت اون تو کیف میکرد برای خودش!!!!!!!   ...
6 مرداد 1391

بدون عنوان

مژده بدین  مژده بدین                        برای اولین بار در دنیا یک شگفتی فوق العاده محمد مهدی کوچولو ما امروز....... بدو برو ادامه محمد مهدی کو چولو ی عزیز ماکه اولا فقط میخوابید    بعد ها فقط غلط میزد و کمی بعد فقط کمی مثل ورزش شنا دست هاشو بالا میبرد پرری روز رو ی چهار دست و پا ایستاد هوووووووووووووووررررررررررررررراا. بله و همه خسابی ذوق کردیم.     ...
5 مرداد 1391

اولین افطاری

سلام . ماه رمضون مبارک . انشالله روزه هاتون هم قبول باشه درضمن ماروهم از دعاتون محروم نکنین. پسشواز من و مهدیه روزه نگرفتیم . یعنی تنها کسیکه تو خونه روزه گرفت بابام بود. ما هم فقط ...     متوجه شدید که....!!! اخه اخرین روزی بود که میتونستیم تو روز هم غذا بخوریم! شاید با خودتون فکر کنید کارمون به این جاهام کشید  ولی نه ما جون سختر از این حرفاییم!!!! تازه با اون همه چیزیکه در طول روز خوردیم دوباره با بابا افطاری هم کباب خوردیم! محمد مهدی هم اولین افطاری زندگیشو کمار ما تجربه می کرد. سفره افطاری توی حیاط پهن کرده بودیم اون رو هم روی پتوش کنار خودمون گذاشته بودیمش که شیطونی نکنه ..... اما انقدر غرق خوردن و...
2 مرداد 1391

انتظارات من

میخوام یک فهرست از کار هایی که میخوام محمد مهدی وقتی بزرگ شد برام انجام بده رو براتون بگم اول از همه این که امید وارم دفعه دیگه ای که میره تو باغچه با یک دسته گل برای من یا مامان برگرده البته میدنم این یک کم ......... ولی خب اگه این کار بکنه واقعا محشر میشه . با اینکه ما الان از شهر دوریم و زحمت نون خردین گردن من نیست ولی فریمان که بودیم بعد از ظهر ها بابا به من میگفت که برم و نون بخرم که ابته نونوایی هم خیلی دور نبود و من هم اگر ٦٠٠ تومان تومان نون میخریدم ١٢٠٠ تومان خوراکی میخریدم  ولی با این وجود خاطره خوشی از نون خریدن ندارم و دلممیخواد وقتی محمد مهدی بزرگ شد اون این کار رو انجام بده که البته وظیفه  هرمردی!!! ...
2 مرداد 1391

بدون عنوان

دیشب با مهدیه نشسته بودیم کنار محمد مهدی و اداشو درمیاوردیم ولی مثل اینکه خوشش نمی اومد هر چند وقت یک بار به نشانه اعتراض جیغ میکشید . بعدشم اخماش میرفت تو هم ولی یه نگاه دیگه که به کار های من و مهدیه می انداخت خنده اش میگرفت و بین خنده و گریه گیر میکرد. اخه کاراش خیلی بامزه بود اولش که می گفت اققققققققققووو اققققققو بعد میگفت ادددددددددا بعد هم شروع میکرد به پا کو بیدن و غلت زدن .خلاصه انقدر کفری  شده بود که دیگه واقعا بین خنده و گریه گیر میکرد و قیافش   حسابی دیدنی میشد. ماهم میزدیم زیر خنده و اون بیشتر عصبانی میشد . البته دیشب ساعت 11بود و اون خیلی خوابش می امد و ما دور از چشم مامان این کار هارو می کردیم . ...
29 تير 1391

بدون عنوان

چند وقت پیش داشتم از محمد مهدی عکس میگرفتم و فلش موبالم هم روشن بود . محمد مهدی هم از چندمورد خیلی میترسه که یکی از اون موارد ترسش از نور و تاریکی . منم که موبایلم رو با فلش روشن به سمتش گرفته بودم.این شد که با این قیافه مواجه شدم....               ...
28 تير 1391
1